گذر عمر در شعر شاعران فارسی زبان

به گزارش مجله گیلاسفا، گذر عمر و جوانی از جمله موضوعاتی است که همواره توجه شاعران را به خود جلب کرده است. با اشعاری درباره گذر عمر از سعدی، خیام، مولانا، سهراب سپهری و ... همراه ما باشید.

گذر عمر در شعر شاعران فارسی زبان

سرویس سرگرمی - گذر عمر از موضوعاتی است که همواره توجه اندیشمندان، صاحب نظران و به خصوص شاعران را به خود جلب کرده است. شاعران بسیاری هستند که تلاش کرده در شعرهای خود از این راز هستی پرده بردارند. در این مطلب با نمونه ای از اشعار کوتاه بودن عمر با ما همراه باشید.

فهرست موضوعی:

  • گذر عمر در شعر شاعران بزرگ
  • شعر درباره گذر عمر از خیام
  • شعر درباره گذر عمر از سعدی
  • تک بیت و دو بیتی درباره گذر عمر
  • گذر عمر و جوانی در شعر شاعران معاصر

گذر عمر در شعر شاعران بزرگ ایران

گلعذاری ز گلستان دنیا ما را بس

زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین

کاین اشارت ز دنیا گذران ما را بس

نقد بازار دنیا بنگر و آزار دنیا

گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست

طبع چون آب و غزل های روان ما را بس

حافظ

***************

نشاطی پیش ازین بود آن قدم رفت

غروری کز جوانی بود هم رفت

حدیث کودکی و خودپرستی

رها کن کان خیالی بود و مستی

چو عمر از سی گذشت یا خود از بیست

نمی شاید دگر چون غافلان زیست

نشاط عمر باشد تا چهل سال

چهل ساله فرو ریزد پر و بال

پس از پنجه نباشد تندرستی

بصر کندی پذیرد پای سستی

چو شصت آمد نشست آمد پدیدار

چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار

به هشتاد و نود چون در رسیدی

بسا سخنی که از گیتی کشیدی

وز آنجا گر به صد منزل رسانی

بود مرگی به صورت زندگانی

اگر صد سال مانی ور یکی روز

بباید رفت ازین کاخ دل افروز

پس آن بهتر که خود را شاد داری

در آن شادی خدا را یاد داری

نظامی

***************

جهد کن جهد که وقت من و تو در گذر است

سعی کن سعی که این عمر بسی مختصر است

عیش و راحت طلبیدن ز دنیا بی خبریست

هر که بینی در آن جا کند و محتضر است

کس ندارد خبر از سابقه روز ازل

باخبر باش و مزن دم که در آن دم خطر است

من نگویم غم خود را به کس اما چه کنم

اشک من در غم او راز مرا در پرده اسـت

هر که شد محرم اسرار نزد دیگر دم

باخبر نیست مگر آن که ز خود بی خبر است

گرچه از محنت و غم زار و پریشان حالم

ساقیا باده بده کاین همه اندر گذر است

هان نراقی مرو از دایره صبر برون

کانچه رو می دهد از سر قضا و قدر است

ملا محمد نراقی

شعر درباره گذر عمر از خیام

این قافله عمر عجب می گذرد

دریاب دمی که با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

***************

شادی بطلب که حاصل عمر دمی است

هر ذره خاک کیقبادی و جمی است

احوال دنیا و اصل این عمر که هست

خوابی و خیالی و فریبی و دمیست

***************

یک عمر به کودکی به استاد شدیم

یک عمر ز استادی خود شاد شدیم

افسوس ندانیم که ما را چه رسید

از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم

***************

خیام! اگر ز باده مستی خوش باش!

با لاله رخی اگر نشستی خوش باش!

چون عاقبت ِ کار ِ دنیا، نیستی است

انگار که نیستی، چو هستی خوش باش!

***************

از منزل کفر تا به دین یک نفس است

وز عالم شک تا به یقین یک نفس است

این یک نفس عزیز را خوش می دار

چون حاصل عمر ما همین یک نفس است

***************

تا کی غم این خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلوم ام نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

***************

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حل معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس ِ پرده گفت و گوی من و تو

گر پرده برافتد نه تو مانی و نه من

***************

دوران دنیا بی می و ساقی هیچ است

بی زمزمه ساز عراقی هیچ است

هر چند در احوال دنیا می نگرم

حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است

شعر درباره گذر عمر از سعدی

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

در میان این و آن ، فرصت شمار امروز را

***************

اگر دانی که دنیا غم نیرزد

بروی دوستان خوشباش و خرم

غنیمت دان اگر دانی که هر روز

ز عمر مانده روزی می گردد کم

منه دل بر سرای عمر سعدی

که بنیادش نه بنیادیست محکم

برو شادی کن ای یار دل افروز

چو خاکت می خورد چندین مخور غم

***************

سعدی وفا نمی کند ایام سست مهر

این پنج روز عمر بیا تا وفا کنیم

***************

خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم

دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم

افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت

ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم

پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند

ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم

چون مرغ برین کنگره تا کی بتوان خواند

یک روز نگه کن که برین کنگره خشتیم

سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

تک بیت و دو بیتی درباره گذر عمر

افسوس که عمر خود تباهی کردیم

صد قافله گناه، راهی کردیم

در دفتر ما نماند یک نکته سفید

از بس به شب و روز سیاهی کردیم

شیخ بهایی

***************

چه پوشی جوشن غفلت که روزی

تو باشی تیر محنت را نشانه

امل با عمرت اندر نه به معیار

نگه کن تا کجا گردد زبانه

بدیع بلخی

***************

سواریست عمر ، از دنیا در گریز

عنان خنگ و شبرنگ را داده تیز

اسدی طوسی

***************

هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ

وین خانه و فرش باستانی هم هیچ

از نسیه و نقد زندگانی، همه را

سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ

خاقانی

***************

هوای دنیی دون را جز از دون همتی مپسند

که وامانی به مرداری درین وادی ظلمانی

عراقی

***************

مسافران دنیا را چو نیست روی مقام

دو روز منزل و آرامگه چه خوب و چه زشت

انوری

***************

از بر این خاک توده یک تن آسوده نیست

زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند

جز نحوست نیست قسم ما ز دوران فلک

کوکب سعد ای عجب کویی برین طارم نماند

جمال الدین اصفهانی

گذر عمر و جوانی در شعر شاعران معاصر

دنگ..،دنگ..

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ.

زهر این فکر که این دم گذر است

می گردد نقش به دیوار رگ هستی من...

لحظه ها می گذرد

آنچه بگذشت ، نمی آید باز

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز...

سهراب سپهری

***************

از زندگانی ام گله دارد جوانی ام

شرمنده جوانى از این زندگانی ام

دارم هواى صحبت یاران رفته را

یارى کن اى اجل که به یاران رسانی ام

پرواى پنج روز دنیا کى کنم که عشق

داده نوید زندگى جاودانی ام

اى لاله ى بهار جوانى که شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانی ام

شمعم گریست زار به بالین که شهریار

من نیز چون تو همدم سوز نهانی ام

محمدحسین شهریار

***************

فریاد که از عمر دنیا هر نفسی رفت

دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ

زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

هوشنگ ابتهاج

***************

عمر از کف رایگانی می رود

کودکی رفت و جوانی می رود

این فروغ نازنین بامداد

در شبانی جاودانی می رود

این سحرگاه بلورین بهار

روی در شامی خزانی می رود

چون زلال چشمه سار کوه ها

از بر چشمت نهانی می رود

ما درون هودج شامیم و صبح

کاروان زندگانی می رود

محمدرضا شفیعی کدکنی

***************

در گذرگاه زمان

خیمه شب بازی دهر

با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد

عشق ها می میرند

رنگ ها رنگ دگر می گیرند

و فقط خاطره هاست

که چه شیرین و چه تلخ

دست ناخورده به جا می مانند

مهدی اخوان ثالث

***************

کلام آخر

امیدواریم از مطالعه مجموعه اشعار بالا لذت برده باشید. لطفا نظرات خود را پیرامون اشعار و موضوع این مطلب با ما و سایر همراهان مجله خبرنگاران در قسمت به اشتراک بگذارید.

منبع: setare.com
انتشار: 14 آذر 1399 بروزرسانی: 14 آذر 1399 گردآورنده: gilasfa.ir شناسه مطلب: 295

به "گذر عمر در شعر شاعران فارسی زبان" امتیاز دهید

43 کاربر به "گذر عمر در شعر شاعران فارسی زبان" امتیاز داده اند | 3.9 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "گذر عمر در شعر شاعران فارسی زبان"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید